loading...
▂▃▄▅▆▇█▓▒░delaram nz░▒▓█▇▆▅▄▃▂
delaram nz بازدید : 13 یکشنبه 10 فروردین 1393 نظرات (1)


گریه های من هیچ شدند...
گریه کردم که به گوشت برسد اما نرسید...
حتی دیوار ها هم نشنیدند...
مگر نمیگویند دیوار ها گوش دارند...
پس چرا صدای هق هق ها و ضجه های مرا نمیشنوند؟
یا گوش های تو کر شده...
یا دیوار های اتاق با من لج کرده اند...

delaram nz بازدید : 209 یکشنبه 10 فروردین 1393 نظرات (0)


لبریز از عشق شدم..هنگامی که چشمان زمردیت در تاریکی قلبم درخشید

لبریز از عشق شدم..هنگامی که لبخند شیرینت کام تلخم را شیرین ساخت

لبریز از عشق شدم..هنگامی که دست های گرمت آغوشی مهربان را به من هدیه کرد

لبریز از عشق شدم..هنگامی که جمله ی دوستت دارم را بر زبانت جاری کردی و قلبم را گشودی

لبریز از عشق شدم..هنگامی که گفتی همیشه کنارت خواهم ماند

لبریز از عشق شدم..هنگامی که تو فرهاد شدی و من شیرینت

لبریز از عشق شدم اما غافل ماندم از این که عشق هم مانند صبر کاسه ای دارد ممکن است با این لبریز شدن ها آن هم لبریز شود

کاسه ی عشقم را شکستی

آن دو زمردی که چراغ های قلبم شده بودند را خاموش کردی

کامم را چون زهر تلخ کردی بیش از پیش

یخ کردم هنگامی که آن آغوش گرم از من دریغ شد

شکستم هنگامی که جمله ی از تو متنفرم جایگزین دوستت دارم شد

تو رفتی و من در تنهایی هایم غرق شدم باز هم بیش از پیش

لبریز شده بودم اما اکنون خالیم

درباره ما
بسم تعالی این وبلاگ شخصی منه...دلنوشته ها و رمان هامو اینجا میزارم....خوشحال میشم که از وبلاگم دیدن میکنید با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 28
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 28
  • بازدید ماه : 34
  • بازدید سال : 128
  • بازدید کلی : 3,964