loading...
▂▃▄▅▆▇█▓▒░delaram nz░▒▓█▇▆▅▄▃▂
delaram nz بازدید : 52 سه شنبه 12 فروردین 1393 نظرات (1)

رمان هوای دونفره

نویسنده:shekoofe jbn

خلاصه:


هوای من....هوای تو...هوای ما...هوایی که هر لحظه تو رو یادم میاره...بارون روی سرم میریزه و میگه: عشقت...نیمه ی گمشده ات اینه...اینه که هر لحظه داره ازت دور میشه...
دور میشه و بارون خاطره هاشو یادت میاره... اون لحظه است که با خودت میگی....نمیخواستم بره ولی ...رفت با بی رحمی تمام...نذاشتن بهش برسم...اونا ما رو از هم دور کردن...مگه چه گناهی کرده بودم که این اتفاق باید مصوب جداییم از عشقم میشد...
مغرور بودم...شیطون بودم...ولی بارون همه چیز رو خراب کرد... دیگه این دختری که زیر بارون وایساده من نیستم...چرا حالا که بارون خاطره ها رو به یادم میاره و زجرم میده...همیشه دله آسمون گرفته است...همیشه میباره...

delaram nz بازدید : 1177 یکشنبه 10 فروردین 1393 نظرات (0)

با تشکر از خواننده های گرامی

میخوام با افتخار رمان خودم و دوست عزیز Shekoofe jbnرو بهتون معرفی کنم

رمان باید عاشقم باشی|delaram nz &shekoofe jbn کاربران انجمن نودهشتیا

خلاصه رمان:
همیشه نقش اصلی ها دختر های مهربون شیطون تو دلبرو هستند ولی اینجا متفاوته داستان یه دختر 18 ساله ی بی ادب و لوس و از خود راضی که باید هر چیزی که میخواد رو بدست بیاره ذاتش بد نیست شاید تربیتشه که اینطوریش کرده یه تربیت کاملا غلط
حالا از دست تقدیر میزنه و این دختر عاشق میشه ولی عاشق کسی میشه که نباید میشده یه عشق ممنوع
عاشق کی؟ عاشق یه مرد متأهل که غریبه هم نیست
حالا به نظر شما این دختر میتونه از این عشق رها بشه؟ وقتی خودش نمیخواد؟ اون اعتقاد داره نه ای برای من وجود نداره
همین اعتقادشه که برگ های زندگیش رو برمیگردونه هم خودش و هم....

مقدمه:
«
نه از تو میبرم آسون
نه میزارم جدا باشی
تو محکومی واسه یه عمر
همیشه پیش من باشی
تو محکومی بمونی و
بشی تجسم شادی
باید باشی تو هر لحظه
دلیل زندگیم باشی
نه من از تو جدا میشم
نه تو میتونی تنها شی
عزیزم سرنوشت اینه
تو باید عاشقم باشی
نه من آروم میشم بی تو
نه تو دل میکنی از من
چقدر این قصه شیرینه
تو هستی و فقط یک من
چقدر راحت شدم عاشق
چقدر دستای تو خوبه
تموم آرزوم انگار
توی چشمای تو مونده

ژانر رمان: عاشقونه
داستان از زبان: شخصیت اول
تعداد صفحات: نا معلوم
داستان زاده ی تخیل ما دو نویسنده ست و هر گونه تشابه اسمی تصادفی بوده

هر کدوم از عزیزانی که مایل به راهنمایی ما در تایپ ادامه داستان و همینطور مطالعه ی قسمت هایی از داستان که تا کنون تایپ شده هستند میتونند به سایت نودهشتیا مراجعه کنند...پیشاپیش تشکر میکنم از عزیزانی که ما را همراهی خواهند کرد


 

delaram nz بازدید : 14 یکشنبه 10 فروردین 1393 نظرات (1)


گریه های من هیچ شدند...
گریه کردم که به گوشت برسد اما نرسید...
حتی دیوار ها هم نشنیدند...
مگر نمیگویند دیوار ها گوش دارند...
پس چرا صدای هق هق ها و ضجه های مرا نمیشنوند؟
یا گوش های تو کر شده...
یا دیوار های اتاق با من لج کرده اند...

delaram nz بازدید : 209 یکشنبه 10 فروردین 1393 نظرات (0)


لبریز از عشق شدم..هنگامی که چشمان زمردیت در تاریکی قلبم درخشید

لبریز از عشق شدم..هنگامی که لبخند شیرینت کام تلخم را شیرین ساخت

لبریز از عشق شدم..هنگامی که دست های گرمت آغوشی مهربان را به من هدیه کرد

لبریز از عشق شدم..هنگامی که جمله ی دوستت دارم را بر زبانت جاری کردی و قلبم را گشودی

لبریز از عشق شدم..هنگامی که گفتی همیشه کنارت خواهم ماند

لبریز از عشق شدم..هنگامی که تو فرهاد شدی و من شیرینت

لبریز از عشق شدم اما غافل ماندم از این که عشق هم مانند صبر کاسه ای دارد ممکن است با این لبریز شدن ها آن هم لبریز شود

کاسه ی عشقم را شکستی

آن دو زمردی که چراغ های قلبم شده بودند را خاموش کردی

کامم را چون زهر تلخ کردی بیش از پیش

یخ کردم هنگامی که آن آغوش گرم از من دریغ شد

شکستم هنگامی که جمله ی از تو متنفرم جایگزین دوستت دارم شد

تو رفتی و من در تنهایی هایم غرق شدم باز هم بیش از پیش

لبریز شده بودم اما اکنون خالیم

تعداد صفحات : 2

درباره ما
بسم تعالی این وبلاگ شخصی منه...دلنوشته ها و رمان هامو اینجا میزارم....خوشحال میشم که از وبلاگم دیدن میکنید با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 28
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 40
  • بازدید ماه : 46
  • بازدید سال : 140
  • بازدید کلی : 3,976